5.0از 5

31 روز و 5 انگشت

رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب
    اولین شبی که فرخرو را دیدم، شب چله بود. مادرم برایم خواستگاری اش کرده و بعد از یک ماه جواب گرفته بود. توی یک کیسه آجیل شب چله ریخت و داد دستم. گفت: «برو نامزد بازی ... زود برگردی ها، نگن پسرشون هولِه!»
    کوبه مردانه در را که زدم، صدای پسربچه ای کیه گفت. گفتم: «سیروسم.» صدای خنده اش آمد. بعد گفت: «من هم بیست و نه روزم.» و صدایی دیگر نیامد. کسی نیامد در را باز کند. چند دقیقه ای ایستادم. عصبانی شده بودم.