0.0از 0

کتاب سقوط آلبر کامو

کتاب
دسته بندی
آلبر کامو
نویسنده
روزگار
ناشر
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    کتاب سقوط آلبر کامو و ترجمه‌ی آناهیتا تدین می باشد که توسط انتشارات روزگار منتشر شده است. این کتاب در دسته رمان های فلسفی قرار می‌گیرد.

    معرفی کتاب سقوط

    کتاب سقوط آلبر کامو اثری است فلسفی. در واقع نوشتن آن از زمانی آغاز می شود که ژان باتیست درباره ی زندگی اش با یک غریبه –که در اصل خواننده ی کتاب وی می باشد- صحبت می کند. در کتاب راوی داستان، خود ژان است. می توان با صراحت گفت، کتاب سقوط زیباترین و فهم ناشده ترین کتاب کامو است که به صورت روایت دوم شخص نوشته شده است. قهرمان داستان سقوط، روایت می کند که مشغول به کاروکالت بوده و بعد از گذست چندین سال حال خود را قاضی توبه‌کار معرفی می کند.

    خلاصه کتاب سقوط

    ژان باتیست کلامنس قهرمان کتاب سقوط در رستورانی به نام «مکزیکو سیتی» داستان زندگی خود را برای غریبه‌ای تعریف می‌کند. وی می گوید که زمانی به کار وکالت می‌پرداخته‌است و زندگی سرشار از خودباوری و غرور داشته و برای دیده شدن ، کارهای نیک را به صورت آشکار انجام می داده است، ولی در واقع خود را از درون، برتر و هوشمندتر از دیگران می دانسته است. 
    ژان در نیمه شبی که در دریای غرور و خودباوری خود غرق است و در حالی که احساس خوشبختی و پیاده روی می کرد. در همین حال از روی پلی عبور می کرد که زنی خود را بر آب خم کرده و به نظر ژان صحنه ای زیبا را رقم زده است و بی اعتنا به کاری که زن می خواهد انجام دهد از کنار وی می گذرد. پنجاه متر که دور می‌شود، صدای افتادن و برخورد جسمی را با سطح آب می‌شنود و بی هیچ اقدام و عملی می‌گذرد و عمل خود را توجیه می‌کند. این گونه بود که سقوط آغاز می‌شود. ژان به مرور زمان می فهمد که هیچ دوستی ندارد، و تنها شریک جرمی بیش نیست. بدین سان از دیگران متنفر می‌شود… ژان حال در سردرگمی خود حیران می شود و به دورویی خود پی می‌برد. وی سعی می کند راه گریزی برای خود بیابد. نیاز به اعتراف آزارش می‌دهد، به اضطراب روی می‌آورد، احساس مرگ می‌کند. دست به کارهای مشغول کننده و فراموشی آور می‌زند، ولی سقوط ادامه می‌یابد....

    برشی از متن کتاب

    یک روز که داشتم رانندگی می‌کردم، برای عبور از چراغ سبز چهارراهی، لحظه‌ای دیر راه افتادم، در آن زمان که هم‌وطن‌های صبورمان بی‌وقفه پشت سرم بوق می‌زدند، ناگهان ماجرای دیگری را به یاد آوردم، ماجرایی که در چنین اوضاع و احوالی رخ داده بود. موتورسواری لاغر اندام که عینک فنری زده بود و شلوار گلف پوشیده بود، از من سبقت گرفت و جلوی من، پشت چراغ قرمز ایستاد. وقتی ایستاد، موتورش خاموش شد و مرد بیچاره بیهوده سعی می‌کرد که دوباره آن را به راه بیاندازد. وقتی چراغ سبز شد، با ادب معمول خود از او خواستم که موتور خود را کنار بکشد تا من بتوانم رد شوم. مرد بدبخت به خاطر موتور خفه کرده‌اش هنوز عصبی بود. بنابراین طبق رسم ادب و نزاکت پاریسی به من جواب داد که بروم پی کارم. من باز هم مؤدبانه خواهشم را تکرار کردم، با این تفاوت که این بار، لحن صدایم تا اندازه‌ای بی‌صبری‌ام را نشان می‌داد. اما بلافاصله موتورسوار به من فهماند که به هر حال مرا آدم حساب نمی‌کند.

    در این مدت، کم‌کم صدای چند بوقی از پشت سرم بلند شد. با قاطعیت بیشتری از او خواستم که مؤدب باشد و حواسش باشد که راه را بند آورده است. مرد عصبی، که به خاطر خوب کار نکردن موتورش معلوم بود از کوره در رفته است، در جواب به من گفت اگر دلم کتک می‌خواهد، با کمال میل حاضر است به من تقدیم کند. درحالی‌که از این همه وقاحت، سراسر وجودم را خشم فرا گرفته بود، از ماشین پیاده شدم تا گوشمالی‌ای به این آدم بددهن دهم. فکر نمی‌کنم آدم بزدلی باشم (آدم چه فکرهایی که نمی‌کند!)، یک سر و گردن از حریفم بلندتر بودم و عضلاتم همیشه خوب به من خدمت کرده‌اند. همچنان فکر می‌کردم که بیشتر می‌زنم تا بخورم. اما هنوز پایم را در خیابان نگذاشته بودم که مردی از میان جمعیتی که کم‌کم دورمان جمع می‌شدند، بیرون آمد و خود را به من رساند و محکم گفت تو رذل‌‌ترینِ رذل‌هایی، اجازه نمی‌دهم آدمی را که یک موتورسیکلت زیر پایش دارد و محروم است، بزنی.

    رویم را به سمت این تفنگدار برگرداندم، اما راستش اصلاً او را ندیدم. چون‌ تا سرم را برگرداندم، تقریباً همان موقعی که دوباره صدای قار و قور موتور را شنیدم، سیلی جانانه‌ای هم خوردم. قبل از آن‌که بفهمم چه اتفاقی افتاد، موتور رفته بود. گیج و منگ، بی‌اختیار به سمت دارتانیان رفتم، درست در همان لحظه، از صف اتومبیل‌ها که دیگر طولانی شده بود، صدای کنسرت خشمگین بو‌ق‌ها برخاست. دوباره چراغ سبز شد. من که هنوز گیج بودم، به‌جای این‌که حساب مردی را که مرا مؤاخذه کرده بود، برسم، آرام و رام به سمت اتومبیلم برگشتم حرکت کردم. موقع رفتن همان مرد احمق، با من مانند یک «آدم بیچاره» خداحافظی کرد و من هنوز آن را به خاطر دارم.

    نویسنده کتاب سقوط

    یکی از فلاسفه ی بزرگ که در قرن بیستم زندگی می کرده آلبر کامو است که می توان وی را در شمار نویسندگان مشهور دانست و از قضا خالق کتاب بیگانه نیز می باشد. کامو در سال ۱۹۵۷ توانست در ادبیات ارزش آفرینی کند و به مسئله وجدان انسانی در زمانه ی امروزه بپردازد، به همین دلیل برنده ی جایزه ی نوبل شد. آلبر تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه الجزیره گذراند و تا پیش از آن که در سال ۱۹۳۰ گرفتار بیماری سل شود دروازبان تیم فوتبال این دانشگاه بود. آلبر کامو علاوه بر نویسندگی، به روزنامه نگاری نیز مشغول بود. همچنین وی فیلسوف مشهوری در قرن بیستم بود که با عقایدش فلسفه ی هیچ انگاری را به وجود آورده است. او در مقاله انسان طاغی اذعان داشته که تمام عمر خود را صرف مقابله با پوچ گرایی کرده است و معتقد به آزادی های فردی است.

    دانلود کتاب سقوط آلبر کامو

    نسخه اکترونیک کتاب سقوط را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کرده و پس از دانلود، آن را در کتابخوان فراکتاب مورد مطالعه قرار دهید.

    دانلود کتاب سقوط آلبر کامو

    مشخصات کتاب سقوط در جدول زیر آورده شده است:

    مشخصات
    ناشر: روزگار
    نویسنده: آلبر کامو
    مترجم: آناهیتا تدین
    تعداد صفحه: 118
    موضوع: داستان خارجی، رمان خارجی
    قالب: الکترونیک