3.0از 3

فرمانروای مه

کتاب
دسته بندی
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب فرمانروای مه

    کتاب فرمانروای مه نوشته خانم مهدیه ارطایفه منتشر شده توسط انتشارات عهد مانا رمانی اجتماعی و جذاب که خواندن آن خالی از لطف نیست. 

    گزیده کتاب فرمانروای مه

    سودابه پایه‌های تختخواب را گرفته است و جیغ می‌کشد. دوباره سعی می‌کنم تمرکز کنم. روبه رو را نگاه می‌کنم. به همان دیواری که سودابه گفته بود. باز هم، همان سایه‌های سیاه را می‌بینم. کاش می‌دانستم چه هستند! یکی از سایه‌ها بنفش می‌شود. احساس می‌کنم اتاق پر از شبح است. می‌ترسم. سایه  سیاهی از دیوار جدا می‌‍شود. بیش از این نمی‌توانم چیزی ببینم.

    - تو رو خدا! تو رو خدا یه مهلت دیگه به من بدین ...!
    به سودابه نگاه می‌کنم. دستش به سمتی دراز است که سایه از آنجا جدا شد. سودابه ضجه می‌زند و التماس می‌کند. می‌خواهم پنجره را باز کنم و فریاد بزنم: به دادمون برسید مردم!

    پاهایم توان حرکت ندارند. دلم می‌خواهد پرده‌های کلفت اتاق را کنار بزنم. شاید اتاق کمی روشن شود. اما جرئت نمی‌کنم. فرشته هم کنار پنجره خشکش زده است. همدیگر را نگاه می‌کنیم و دوباره به سودابه زل می‌زنیم.

    حالا دیگر، سودابه فقط ناله می‌کند و آرام آرام می‌گرید. دانه‌های درشت عرق، روی پیشانی‌اش نشسته. از سایه‌های روی دیوار خبری نیست. فرشته به بیرون از اتاق می‌دود. در دل می‌گویم: نامرد ترسو!
    به آرامی روی تختخواب می‌نشینم. دور و برم را خوب نگاه می‌کنم. مثل اینکه به خیر گذشت. هوای اتاق بدجوری دم کرده است. فرشته وارد اتاق می‌شود. با عصبانیت نگاهش می‌کنم. یک لیوان آب در دست دارد. خوب که نگاه می‌کنم، چند حبه قند را ته لیوان می‌بینم. کنار سودابه می‌نشیند. به خودم می‌گویم: خاک بر سرت! با این قضاوت کردنت!
    فرشته تندتند آب و قند را با قاشق هم می‌زند و سعی می‌کند به زور، به سودابه بخوراند.

    - سودی جان! سودی خانم! یه کم دیگه بخور؛ بذار حالت خوب شه. مهدیه جون! اون دستمالو بده به من!