0.0از 0

باب الجواد

کتاب
دسته بندی
محسن نعماء
نویسنده
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب باب الجواد

    اسماعیل فقر شدیدی داشت. توی نداری دست و پا می زد. یکبار پیش امام جواد نشست و سفرۀدلش را بازکرد.شروع کرد ازفقرش حرف زدن.

    امام جواد سجاده ای که کنارش بود را کنار زد. یک مشت خاک از زمین برداشت و توی دست اسماعیل ریخت اسماعیل متعجب شدکه امام جواد چرا این کار را کرد و اصلا این مشت خاک چه ارزشی دارد؟!

    اسماعیل نگاهی دوباره به کفِ دستش انداخت. آنچه می دیدخاک نبود. طلا رابرد بازار و فروخت. شانزده مثقال بود. همۀ مشکلات مالی اش حل شد. باهمان یک مُشت خاک فهمیدچه باب الجوادی است جواد!