0.0از 0

حاج فلسطین

کتاب
دسته بندی
الهه آخرتی
نویسنده
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب حاج فلسطین 

    حاج فلسطین مرور خاطره محور و تحلیلی زندگی شخصی، اعتقادی و نظامی شهید حاج عماد مغنیه از کودکی تا شهادت است. این کتاب به قلم خانم الهه آخرتی و توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

    «اسم من بی‌شک فلسطین است. فلسطین را خوب می‌شناخت و تا نفس آخر از فکر مبارزه با اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی بیرون نیامد.»

    حالا انگار روزی آمده که دنیا بداند او برای فلسطین چه‌کار کرده است.

    زمزمه سرود عاشقانه این شهید امروز از عمق قلب مجاهدان راه خدا شنیده می‌شود: «أنا إسمی فلسطین ٌ بلا قیدٍ وإسمی فی سجلِّ القید مُغنیّة…»

    گزیده کتاب حاج فلسطین


    شباهت‌های مذهبی و فرهنگی دو خانواده تأثیر خود را گذاشت و خیلی زود آشنایی من و فائز به فرجام ازدواج ختم شد. حاصل این ازدواج سه پسر به نام‌های عماد، فؤاد و جهاد، و دو دختر به نام‌های ناهده و زینب بود. نخستین فرزندم عماد، در تاریخ 25 کانون الثانی 1962  متولد شد و با چشم گشودن به جهان، من را بر آن داشت تا اعتقادات و آموزه‌هایی که با آن بزرگ شده بودم و چون گنجْ ارزشمند می‌دانستم را به او و دیگر فرزندانی که ظرف سال‌های آینده جمع خانوادگی‌مان را جمع‌تر کردند منتقل کنم.
    از آنجا که ما در بیروت، و خانواده‌هایمان در جنوب لبنان سکونت داشتند، همواره برای دور هم جمع شدن مترصد استفاده از فرصت بودیم. اعیاد و تعطیلات مذهبی و غیرمذهبی، بهترین بهانه‌ها برای سفر به جنوب و تازه کردن دیدار با اقوام را در اختیارمان می‌گذاشت و در میان تمام آنها، تعطیلات عید فطر به دلیل طولانی‌تر بودن، فرصت مغتنم‌تری به شمار می‌رفت که آن را از دست نمی‌دادیم. ذوق و شوقم به مناسبت فرا رسیدن اولین عید فطر بعد از تولد عماد، حقیقتا دیدنی بود. نمی‌دانستم باید غرق خوشحالیِ امکان دوباره در آغوش کشیدن اعضای خانواده‌ام شوم و یا قلبم را به هیجانِ نشان دادن عماد به اقوامی که هنوز او را ندیده بودند ببازم.
    برای آن سفر به همراه هفت نفر دیگر از اعضای خانواده که آنها نیز ساکن بیروت بودند، در یک ماشین جای گرفتیم و به سمت جنوب حرکت کردیم. هوا سرد بود و عماد که به‌تازگی چهل روزه شده بود، تقریبا در تمام طول مسیر در گرمای آغوش من به خواب رفته بود. صحبت‌ها حسابی گل انداخته و گرم گفت‌وگوهای دو به دو و یا جمعی بودیم که در منطقه‌ی کوهستانی المصیاح-الزَهدانی تصادف کردیم. نه شوک ناشی از حادثه اجازه می‌داد تا در لحظه متوجه شرایط شویم و بفهمیم چه‌کار باید بکنیم و نه پُرتعدادیمان دستمان را برای پیاده شدن از ماشین باز می‌گذاشت. چند دقیقه‌ای وحشت‌زده و سردرگم در همان وضعیت باقی ماندیم تا قدری بر خود مسلط و یکی‌یکی از ماشین پیاده شدیم. هنوز آخرین نفر از جمع درست و حسابی از ماشین فاصله نگرفته بود که انفجار باک بنزین، ماشین را به کوهی از آتش مبدل ساخت. در همان حال که نقش پیچ و شکن شعله‌ها چشمانم را پر کرده بود و لهیب آتش زیر پوستم می‌دوید، سر را رو به آسمان گرفتم و با تمام وجود شکر خدایی که لطف و رحمتش شامل حالمان شده بود را به جا آوردم. قدری زمان برد تا خودمان را پیدا کنیم و با به حال خود رها کردن آهن‌پاره‌هایی که چیز قابل‌توجهی از آن باقی نمانده بود، با یکی از ماشین‌های بین راهی، خود را به جنوب برسانیم.