0.0از 0

هفت خوان موفقیت (جلد سوم)

داستان های کوتاه و شگفت انگیز

کتاب
دسته بندی
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب هفت خوان موفقیت - جلد سوم


    سعید گل محمدی در کتاب هفت خوان موفقیت - جلد سوم، سعی دارد تا با روایت داستان‌ها و همچنین بیان جملات انگیزشی، در زندگی حال و آینده‌ی شما تغییرات مثبتی ایجاد کند. گاهی دل انسان‌ها تیره و ابری می‌شود، گاهی هم روح شان وارد اقلیم شب می‌شود، اما روح، سپیده‌ای نیز دارد. شما دائماً در چرخه‌ای از شب و روز، مرگ و تولد و تابستان و زمستان در حرکت هستید.

    سعادت در گرو آن است که بدانید شما هیچ کدام از این‌ها نیستید. بدین ترتیب، انسان به صلح و صفا با خود و هستی می‌رسد. هماهنگی با قطب‌های متضاد زندگی، شورآفرین است. کتاب هفت خوان موفقیت - جلد سوم (seven chapters of success 3) به شما نشان می‌دهد که اگر بدانید چطور با احساسی از سعادت و شادمانی زندگی کنید، روحتان خواهد بالید؛ در غیر این صورت شبیه دانه‌ای می شوید که هرگز درخت نمی‌شود. اگر درخت نشود و شکوفه و میوه ندهد، زندگی بی‌حاصل و بیهوده‌ای خواهد داشت.

    گزیده کتاب هفت خوان موفقیت - جلد سوم

     روزی دو بازرگان به حساب معامله‌هایشان می‌رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.» بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می‌کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟» آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند، اما باز هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند. سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت: «بسیار خب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.» سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه‌اش به راه افتاد.

    شاگرد بازرگان اول، پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت: «آقا، انعام من چی شد؟» بازرگان ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت: «مگر تو دیوانه‌ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار، یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می‌دهد؟!» شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد.

    آن مرد خیلی تعجب کرد و به دنبال همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید: «آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!» بازرگان دومی پاسخ داد: «تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند، در واقع به اندازه‌ی نیمی از عمرش زیان کرده است، چون تجارت و بازرگانی حکم می‌کند که هیچ مبلغی نباید نادیده گرفته شود و همه چیز باید به حساب آورده شود، اما اگر کسی موقع بخشش و کمک به دیگران، گرفتار بی‌انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند، نشان داده که پست فطرت و خسیس است، پس من نه می‌خواهم به اندازه ی نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.»