0.0از 0

دیر آمدم

کتاب
دسته بندی
سیادت
ناشر
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب
    مهران در حالی که خیس عرق شده بود به آرش نزدیک شد و نفس نفس زنان گفت: آرش! میای بریم خونه ما ناهار با هم بخوریم؟
    آرش با آستین عرق پیشانی اش رو پاک کرد و گفت: نه مهران جون باید برم، مادرم منتظرمه...!
    بقیه ی بچه ها وقتی دیدن آرش و مهران دست از بازی کشیدن، هر کدام به طرفی رفتند.
    دوباره لیلا فریاد کشید: مهران بیا دیگه...!
    آرش دستی به شانه مهران زد و گفت : برو، مادرت منتظره، تا فر دا.