5.0از 5

پادشاهی این جهان

رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب پادشاهی این جهان

    «الخو کارپنتیه»، نویسنده‌ی کوبایی تبار، کتاب پادشاهی این جهان را براساس تجربیات، مشاهدات و ذات نهفته در هر انقلاب نوشته است. از آن جا که نویسنده در خانواده‌ای دو ملیتی پرورش یافته که هم در سرزمین مادری‌اش روسیه، هم زادگاه پدری‌اش فرانسه و نیز در زادگاه خود او، شاهد و یا خواننده‌ی رویدادهای انقلابی بوده، به روشنی و موشکافانه چگونگی رخدادهای پیش و پس از هر انقلاب را درک می‌کند و با ظرافت به تصویر می‌کشد.

    کارپنتیه با قلم توانا و مؤجز خود خواننده را در مرز مبهمی بین حقیقت و فراواقعیت (سوررئال) فرو می‌برد. او در عین حال خاطرنشان می‌کند که هدف اکثر انقلاب‌ها برای برطرف کردن ستم سیستمی جبار و رسیدن به مساوات، عدل و آزادی است. ولی گاهی شاهد این حقیقت هستیم که انقلابیون به ستمگران بعدی مبدل می‌شوند که این خود ناشی از نفس انقلاب‌های توأم با خشونت است.

    قهرمان واقعی داستان، برده‌ای است به نام «تی نوئل»، که اگرچه نقشی در وقایع ندارد، اما با حضور و مشاهدات خود در طول حوادث، رشته رخدادهای گوناگون را به هم می‌پیوندد. در زمان برده داری، «ژان کریستوفر» رستوران داری است که بر اثر مبارزه‌های انقلابیون به قدرت می‌رسد؛  اما در عوض تلاش برای آزادی بردگان، تبدیل به حاکمی خودکامه می‌گردد که روزگار را برای مردمی دربند، سیاه‌تر از آن چه قبل از آن بود، می‌گرداند، به گونه‌ای که اسیران فرمانروایان قبلی، آرزوی دوران گذشته را می‌کنند. مضامین داستان، ذهن مخاطبان را به هم سویی با آن می‌کشاند و گویی که در تکاپو و جستجوی واقعیتی پنهان در ورای آن خواهند بود و حاصل کنکاش مخاطرات ذهنی خوانندگان، اثری ماندگار بر لوح جان آن‌ها خواهد گذاشت، اثری که همواره و همیشه در همه اعصار باقیست و آن چیزی نیست جزء عدالتی در قالب انسانیت و انسانی در قالب عدالت. . .

    گزیده کتاب پادشاهی این جهان

     در یک لحظه‌ی مقرر همه‌ی بادبزن‌ها با سر و صدا بسته شدند. در پشت طبل‌های نظامی سکوت سنگینی حاکم شد. ماکاندال که با طناب بسته شده و برهنه بود و فقط زیرشلواری راه‌راه‌ی از کمرش آویزان بود و پوستش از زخم‌های تازه برق می‌زد، به طرف میدان در حرکت بود. اربابان با چشمان استفهام‌آمیز به برده‌ها نگاه می‌کردند، ولی سیاهان بی‌تفاوتی کینه‌توزانه‌ای از خود نشان دادند. سفیدها در خصوص سیاهان چه می‌دانستند؟ اغلب اوقات ماکاندال در چرخه‌ی دگردیسی‌اش، به دنیای پر رمز و راز حشرات وارد شده بود و کمبود بازوی انسانی‌اش را با در اختیار داشتن چندین پا، چهار بال یا شاخک‌های دراز جبران کرده بود.

    او به مگس، هزارپا، شب‌پره، مورچه، رطیل، کفشدوزک و حتی کرم شب‌تاب با نور سبز فسفری تبدیل شده بود وقتی زمانش می‌رسید، غل و بندهای ماندینگ، که دیگر پیکری نداشت تا به بند کشیده شود، برای یک ثانیه، قبل از این که از تیرک چوبی پایین بلغزند، خطوط اندام یک انسان را در هوا ترسیم خواهند کرد و ماکاندال، که به پشه‌ای وزوزکنان تغییر شکل می‌یافت، روی کلاه سه گوشه‌ی فرمانده سربازان فرود خواهد آمد تا به آشفتگی و اضطراب سفیدپوستان بخندد. این چیزی بود که اربابان آن‌ها نمی‌دانستند؛ به همین دلیل پول زیادی تلف کرده بودند تا این نمایش بیهوده را سامان دهند که ثابت خواهد کرد آن‌ها در مقابل مردی که توسط لوآ‌های بزرگ با روغن «بَلَسان»  تدهین شده تا چه اندازه ناتوانند.