0.0از 0

سفر ربکا

کتاب
دسته بندی
ان بل
نویسنده
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    گزیده کتاب سفر ربکا

    نمیدونم چند روز با کشتی مسیر رفتن به آمریکا رو سپری کرده بودیم. اما خوب یادمه که روز آخر، هوا سرد، مه آلود و بارونی بود.

    ابرهای سیاه بالای سرمون، آفتاب رو پنهون کرده بودند. بارون با سرعت می ­بارید و نهایتا بعد از چند ساعت، بارون بند اومد.

    همه­ ی افرادی که روی عرشه­ ی کشتی ایستاده ­بودن، با هیجان وصف ناپذیری، توی گوش هم پچ­ پچ می کردند. من کنار مامانم ایستاده بودم و اون هم انگشت­ هاش رو خیلی آروم مثل یک شونه، از لای موهام رد می کرد.

    با اینکه روی عرشه­ ی کشتی فضای زیادی برای بازی کردن نبود، اما بچه­ ها با پاهای برهنه، دنبال هم می دویدن. پیرمردها هم یک گوشه، کنار هم نشسته بودند و شطرنج بازی می کردن.

    کشتی همچنان در حال حرکت بود که ناگهان مجسمه­ ی آزادی رو دیدیم و اون مثل ملکه­ ی اقیانوس­ ها، از لابه­ لای ابر و مه پدیدار شد.