0.0از 0

سرخ مرده

کتاب
دسته بندی
مجتبی ضیائی
نویسنده
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب سرخ مرده

    کتاب سرخ مرده نوشته مجتبی ضیایی می‌باشد و انتشارات متخصصان آن را به چاپ رسانده است.

    بخشی از کتاب سرخ مرده

    اشر شاهد چیزی است که تا آن موقع حتی مثل آن را ندیده بود. مخلوقی ببر مانند، در قفسی آهنی پاهایش را از ترس جمع کرده و به یک گوشه پناه برده. پوستش همانند پوست یک فیل زمخت و خاکستری است، به جز دو دست عادی، دو دست هم از پشتش درآمده. در صورتش چیزی ندارد جز سوراخ‌هایی ریز برای دیدن؛ آن هم به روش منحصر به‌ فرد خودش. با دو لوله باریک و متحرکی که از دو طرف گردنش بیرون‌ زده و تا شانه‌هایش می‌رسند، می‌تواند کمترین صداها را هم بشنود. شکارچی سعی دارد با بالاترین قیمت آن‌را بفروشد.
    ..........
    جیوان با کوله‌پشتی پر از کتاب حین رد شدن از بازار متوجه تجمع غیرمعمول مردم می‌شود. " دوباره دعوا شده؟ یا شایدم مامورا دارن جیره‌ی ماهیانمونو میدن... ولی نه، هنوز یه ماه نگذشته که. " می‌رود ببیند چه خبر است. اشر را با یک پیراهن کلاه‌دار در میان جمعیت می‌بیند. از میان انبوه جمعیت به سختی رد می‌شود. قلم پر بلند خودش را از کیفش در می‌آورد و سعی می‌کند صدایش را مثل بزرگترها کلفت کند: " اگه جم بخوری گردنتو می‌زنم." همین‌که نوک قلم، گردن اشر را لمس می‌کند، دستانش شروع به لرزیدن می‌کنند. با صدایی لرزان می‌گوید: " ببخشید؟ اتفاقی افتاده؟ خواهش می‌کنم منو نکشید! (ناگهان متوجه آشنا بودن صدا می‌شود) صبر کن ببینم، هووووف، دوباره شیطنتت گل کرده بچه؟! " جیوان دستش را به پهلویش تکیه می‌دهد و با چهره‌ای طلبکارانه می‌گوید: " حالا نمیشه یکم بخندی؟ خیلی باحال بود که! " اشر درحالی‌که با چهره‌اش ادای خندیدن را در می‌آورد: " هر هر هر؛ راضی شدی؟ "
    جیوان چشم‌هایش را دوری می‌دهد: " نُچ. "
    اشر موهای پرپشت و طلایی جیوان را نوازش می‌کند: " ای بابا... باز می‌خوای قهر کنی؟ "
    " معلومه که نه! " با چهره‌ای عبوس و درهم‌کشیده می‌گوید.
    اشر به موجودی که داخل قفس است اشاره می‌کند: " هی بگو ببینم، اسم مخلوق داخل قفسو می‌دونی؟ تاحالا همچین مخلوقی رو ندیدم. "
    جیوان که خیلی زود لبخند همیشگی‌اش جای ناراحتی را می‌گیرد می‌گوید: " یه لانکریته که خیلی هم کمیابه. شکارچیایی مثل این مرد نسلشون رو تقریبا منقرض کردن. "
    اشر: " دستش درد نکنه، این مخلوقات جز مصیبت برای ما چیزی ندارن، باید همینطور به کشتنشون ادامه داد."
    ..........
    جیوان ناخودآگاه دست اشر را می‌گیرد:
    " باید یه کاری براش بکنیم. قفس با من، شکارچی با تو. "
    " چی؟ در مورد چی داری..." هنوز حرف اشر کامل نشده بود که جیوان به سمت لانکریت می‌دود و با چاقوی جیبی‌اش قفل قفس را می‌شکند. لانکریت به سرعت بیرون می‌پرد. جیغ‌وداد زنان بلند می‌شود، بچه‌ها گریه می‌کنند و طولی نمی‌کشد که کسی جز یک‌نفر آن دور‌ و‌ بر باقی نمی‌ماند‌.
    " این بچه داره چه غلطی می‌کنه؟؟! " اشر درحالیکه وحشت کرده از خود می‌پرسد. او تنها کسی است که باقی مانده. مردد است برود یا نه. دست‌هایش را مشت کرده و می‌خواهد جلو برود اما هرکار می‌کند نمی‌تواند؛ چیزی جلویش را گرفته. ترسی در وجودش رخنه کرده، اما آن ترس چیست؟ لوکی بخاطر اتفاقی که افتاده متحیر است.