0.0از 0

هیچ چیز تصادفی نیست

چگونه خوش شانسی خود را در زندگی افزایش دهیم

رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب هیچ چیز تصادفی نیست

    کتاب هیچ چیز تصادفی نیست، توسط آلن جی. هانتر نوشته شده و ناهید سپهرپور ترجمه این کتاب را انجام داده است. ما در این دنیا موجودی رها شده و تنها نیستیم، هر کدام از ما باید در مسیری قرار بگیریم که در آن احساس رضایت کنیم.

    پروفسور کارل گوستاو یوگ زمانی به این نتیجه رسید که مسیر پیش روی هر انسان بدون راهنما و نشانه نیست و با بنیان‌گذاری مفهوم «همزمانی» توانست این موضوع را روشن کند که در زندگی، حوادث و اتفاقاتی دور از انتظار ما رخ می‌دهد که مسیر زندگی را از آنچه ما قبلاً برنامه‌ریزی کرده بودیم، منحرف می‌کند یا در جاهایی اتفاقاتی می‌افتد که حس می‌کنیم ما از جایی بدون آنکه انتظار داشته باشیم، مورد حمایت قرار گرفته‌ایم.

    کتاب هیچ چیز تصادفی نیست که به صورت کاملاً کاربردی نوشته شده، به شما کمک می‌کند به دور از اینکه بخواهید اتفاقاتی که در زندگی‌تان رخ می‌دهد را به خوب و بد تقسیم کنید، به دنبال کشف معنای اتفاقاتی باشید که برای شما در حال رخ دادن است. بعد از مدتی کار با این کتاب متوجه خواهید شد، هر آنچه برای شما رخ می‌دهد، اگر گوش شنوا داشته باشید، شما را در مسیری که باید در آن قرار گیرید، قرار می‌دهد و شما از بودن در چنین مسیری و داشتن چنین نگاهی علیرغم همه سختی ‌های راه، خشنود و راضی خواهید بود.

    گزیده کتاب هیچ چیز تصادفی نیست

    افکار و باورهای ما ریشه در جاهای بسیاری دارند و همه آن‌ها منطقی یا حتی عاقلانه نیستند. یکی از تمرین‌هایی که از افراد می‌خواهم انجام دهند، نوشتن پیام‌هایی است که در کودکی در قالب گفته‌ها و ناگفته‌ها دریافت کرده‌اند. به عنوان مثال، کودکی که همیشه مجبور بوده لباس‌های خواهر و برادرهای بزرگترش را بپوشد، ممکن است این پیام را «شنیده» باشد که او به اندازه‌ی بچه‌های بزرگتر خانواده که آن لباس‌ها را برای بار اول به تن کردند، مهم نیست. برعکس، اگر این لباس‌ها متعلق به خواهر یا برادری عزیز یا یکی از والدین باشد، ممکن است کودک از پوشیدن لباس ورزشی بابی، کت پدر یا روسری مادر واقعاً به خود ببالد. در مورد شما کدامیک صدق می‌کرد؟ آیا والدین شما از شما انتظار داشتند فردی مسئولیت‌پذیر باشید و کارهایی را به عهده‌تان می‌گذاشتند که شما را ملزم می‌ساخت بالغ شدن خود را نشان دهید؟ آیا کاری که به شما محول می‌کردند برای شما ارزشمند بود یا صرفاً راهی بود تا شما را به انجام کارهایی وا دارند که خودشان تمایلی به انجام آن نداشتند؟ کدام یک در مورد شما حقیقت داشت؟ آیا احساس می‌کردید تحت مراقبت و توجه هستید یا احساس می‌کردید بیش از حد تحت حفاظت قرار دارید؟ آیا آزادی داشتید یا حس می‌کردید اجازه ندارید هر کاری دلتان خواست انجام دهید؟ آیا فرزند محبوب خانواده بودید یا نه؟ این خوب بود یا نه؟