5.0از 5

هرم هفتم

کتاب
دسته بندی
سها
ناشر
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب هرم هفتم

    همه چیز از یک سفر آغاز می شود ، سفری اسرار آمیز که لحظه به لحظه غیرقابل پیش بینی تر می شود ، همسفرانی که به ظاهر معمولی می آیند ناگهان باطن خود را برای خواننده عریان می کنند تا خود را بهتر به او بشناسانند ، در نهایت در کنار هیجان داستان به مفاهیم بهتری از انسان و انتخاب و چرایی هر دو پرداخته می شود

    این کتاب تنها یک داستان نیست

    و

    قطعا از خواندن آن لذت خواهید برد

    گزیده ای از کتاب هرم هفتم

    نیویورک یک عصر شلوغ پر ترافیک و ابری رو سپری می کرد ، تاکسی زرد رنگی مقابل یک ساختمان بزرگ توقف کرد و مردی جا افتاده در حدود سی و هفت سال با پوستی سفید و چشمهای قهوه ای و ظاهری آراسته در حالی که کت و شلوار شیکی به تن داشت از اون پیاده شد

    و به ساختمان بزرگ روبروش نگاه کرد. روی سر در ساختمان اسم معبد پرواز خودنمایی می کرد ، مرد به سمت در ورودی حرکت کرد که ناگهان راننده تاکسی سرش رو از پنجره بیرون آورد و گفت:

    -آقا گلتون رو فراموش کردین

    مرد به سمت تاکسی برگشت و از داخل اون یک دسته گل زیبا رو برداشت که روش نوشته شده بود (خوشبخت خواهی شد ، فقط اگر بخواهی) سپس به سمت در ورودی حرکت کرد و قبل از ورود دسته گل رو در سطل زباله انداخت داخل محوطه مثل لابی یک هتل شیک بود ، مرد به رسپشن رسید و سلام کرد ، زن پشت میز انگار منتظر سلام باشه با لبخند گفت

    -سلام ، چه کمکی از دستم بر میاد ؟
    -من تام هستم ، تام آدامز ، به من گفته شده امروز باید اینجا باشم زن در حالی که کامپیوترش رو چک می کرد تصویر تام رو روی صفحه دید ، سپس تلفن رو برداشت و به شخصی اون طرف خط گفت آقای آدامز اینجا هستن ، و بعد رو به تام گفت

    -جناب آدامز خوش اومدین ، آقای یوب منتظر شما هستند

    و با دستش سمت راست که آسانسور بود رو نشون داد و گفت
    -تشریف ببرید طبقه هفتم ، لطفا فقط ساعت و موبایلتون رو تحویل
    بدین.
    تام وسایلشو تحویل داد و به سمت آسانسور رفت و وارد شد ، خواست که دکمه طبقه هفتم رو بزنه ، اما با تعجب دید که فقط تا شماره شش روی دکمه ها ثبت شده ، می خواست برگرده و به رسپشن بگه دکمه هفتی نیست اما حس کرد شاید احمق به نظر بیاد ، با خودش گفت: شاید اشتباه شنیدم در هر صورت تا طبقه ششم با آسانسور می رم و بقیه اش رو با پله ، در آسانسور که باز شد یک اتاق بزرگ با چیدمان مجسمه های بزرگ زن ها و مردهای مرمر سفید و نقاشیهای زیبای قدیمی روبروش هویدا شدن و فرش بلند قرمز رنگی که بین مجسمه ها پهن شده بود نظرش رو جلب کرد ، تام به اطراف نگاه کرد هیچ در دیگه یا پله ای وجود نداشت که به طبقه هفتم بره ، در انتهای فرش قرمز میز کار بزرگی قرار داشت.