5.0از 5

قصه های امثال و حکم جلد یک

کتاب
دسته بندی
رضا شیرازی
نویسنده
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب
    ملانصرالدین هم در یک گروه شش نفری خودش را جا داد. امّا در عوض این که غذا بخورد، کاری عجیب از خودش نشان داد: او آستینِ لباس خود را به پلوی داخل سینی می زد و با صدایی بلند می گفت:
    - آستینِ نو، پلو بخور! آستینِ نو، پلو بخور!
    تاجر به صدایی شبیه فریاد پرسید :
    - لباس؟! مگر لباس شما غذا می خورد قربان!
    - بله؛ لباس من غذا می خورد؛ برای این که اول با لباس کهنه و قدیمی آمدم؛ اما داخل باغ راهم ندادند. بعد که لباس نو پوشیدم و برگشتم، مورد احترام قرار گرفتم و راهم دادند. معلوم است این پذیرایی و غذا دادن برای لباسم بوده، نه برای من.