5.0از 5

پلاک طیبه

کتاب
دسته بندی
فاتحان
ناشر
رایگان
خرید
    نظر شما چیست؟
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب
    حسین جان!
    رفته بودی ماهی بخری برای شام.
    به من گفتی که تو برنج خیس کن، من ماهی می خرم و زودی بر می گردم.
    گفتی به خانواده یزدی نژاد و تهامی و اسدی هم بگو برای شام بیایند پیش ما و گفتی کاش پورصالحی و خانم اش هم این جا بودند تا دور هم شام می خوردیم.
    این ها را گفتی و رفتی.

    پشت سرت من یک عالمه برنج خیس کردم.
    گفتم که یک وقت کم نیاید زشت است!
    شب های پیش رفته بودیم میهمانی دسته جمعی خانه دوستان تو و چه قدر خوش گذشته بود!
    دست کم به ما زن ها که خیلی خوش گذشته بود. شما مردها که همان توی میهمانی هم فکر و ذکر و صحبت تان جبهه بود، نه خانه و زندگی!

    گفتم که خانه، خب، درست است که آن جا خانه ما نبود، ولی به هر حال شده بود محل زندگی مان ...